نظریه جنسی اسلامی
نظریهپردازان امور جنسی در غرب میکوشند حقیقت انسان را در پرتو غریزه جنسی بازتعریف کنند؛ اما نظریه جنسیای که بخواهد مبتنی بر نگاه اسلامی ارائه شود، نخست باید بتواند انسان را در افق فطرت بازتعریف کند و نشان دهد ساحت جنسی در انسان در پرتو فطرت انسانی معنا و کارکردهای متمایزی مییابد. در این مقاله با اشاره به برخی اقتضائات نظریه فطرت در قبال دوگانههای مهم انسانشناسیِ غربی، پارهای از ظرفیتهای کاربردیِ نظریه فطرت در فهم و تبیین امر جنسی در انسان نمایان شده تا راه برای ارائه یک «نظریه جنسی» مبتنی بر آموزههای اسلامی باز شود. بر اساس تئوری فطرت میتوان نشان داد اگرچه تفاوتهای جنسیتی تحت تأثیرات محیطی بروز میکند؛ اما کاملاً برساختی نیست و بسیاری از آنها در متن واقعیت ریشه دارد و نه تنها به کارگیری امر جنسی در راستای تعالی انسان ممکن است؛ بلکه تنوع عظیم وضعیتهای انحرافی جنسی در انسان تبیینپذیر میشود. براین اساس «حیا» به عنوان یک امر تمایز بخش جدی انسان و حیوان در عرصه مسائل جنسی، در تحلیل بسیاری از رفتارها محوریت مییابد و قوانین خانواده، نه در پرتو مفهوم عدالت (حد و مرز گذاشتن بین افراد)، بلکه در سایه مفهوم مودت و رحمت ساماندهی میشود.
مقدمه
شاید معروفترین شخصیتی که مسائل جنسی را در ذیل یک نظریه منسجم گردآوری کرده زیگموند فروید باشد. آنچه مسلم است این است که او غریزه جنسی را مهمترین سائق و محرک انسان میداند و میکوشد تمامی حقیقت انسان و باورها و رفتارهای وی را ذیل امر جنسی بازتعریف کند. آرای وی در فضای تفکر غربی با نگاههای برساخت گرایانهای به انسان بسط ویژهای یافت و امروزه میتوان وجود یک نگاه «جنسی- برساختگرایانه» را در بنمایه بسیاری از تحلیلهای حوزههای روانشناسی و علوم اجتماعی مشاهده کرد. در معارف اسلامی، شاید مهمترین کلیدواژهای که بتواند به مقابل این نگاه به انسان برود، کلیدواژه قرآنیِ «فطرت» است؛ و برخی از متفکران اسلامی، مانند شهید مطهری، ضمن تصریح به اینکه «فطرت» أمالمعارف در فرهنگ و معارف اسلامی است، پی بردهاند که در انسان باید غریزه را به نحوی در پرتو فطرت شناسایی کرد، تا شناخت معتبری از انسان به دست آید. نویسنده مدعی است فهم وضعیت جنسی انسان در پرتوی باور به فطرت میتواند رهگشای رسیدن به «نظریه جنسی» ای باشد که بتوان آن را به نحوی «اسلامی» معرفی نمود.
تبیین بحث فطرت
نویسنده در این مقاله به تبیین بحث فطرت میپردازد؛ بدین ترتیب:
الف. مروری بر عناصر اصلی نظریه فطرت در قبال مبانی غربی انسانشناسی، که شامل؛
- فطرت، در قبال فهم داروینی: جدی گرفتن روح در انسان
- فطرت، در قبال فهم ارسطویی و اگزیستانسیالیستی از انسان: تعین بالقوه
- فطرت، در قبال دوآلیسم دکارتی و کانتی؛ و میانه پوزیتیویسم و هرمنوتیک: ترکیب اتحادی نفس و بدن
- فطرت، در قبال دوگانه جبر و تفویض (دترمینیسم و آزادی اراده): تبیین اختیار در انسان
- فطرت، در قبال دوگانه حقوق طبیعی و قراردادی: حق خلیفةاللهی
ب. بازخوانی امر جنسی در انسان ذیل نظریه فطرت؛ در نگاه دینی باید ساحت جنسی انسان را ذیل فطرت او بازخوانی کرد؛ و بازخوانی آن به این بیان است که
- فطری (و نه صرفاً طبیعی) بودن پارهای از تفاوتهای جنسیتی.
- جایگاه امر جنسی در حقیقت انسان: نه سرکوبی غریزه، و نه پر و بال دادن بیقید و شرط.
- تبیین امکان تنوع رفتارهای جنسی انسان، در عین نشان دادن انحرافی بودن دستهای از آنها.
- تفاوت تحلیل زوجیت در انسان در مقام تعیین حقوق: نه حقوق طبیعی و نه قراردادگرایی.
- حیا: رهنمون کاربردی فطرت در ساحت امر جنسی.
- ثمره نهایی: تفاوت بنیادین خانواده با نظامات اجتماعی (محوریت مودت یا عدالت؟) به توضیح کامل هریک از اینها پرداخته است.
نویسنده معتقد است که کلمه «فطرت» به معنای نوع خاصی از خلقت است که بدیع و بیسابقه میباشد. نظریه داروین درباره ماهیت انسان، به نحوی زیربنای انسانشناسی اومانیستیِ مدرن قرار گرفته این است؛ بر اساس این نظریه، انسان امروز را کاملاً و تنها در ادامه حیوان باید دید. در واقع، نظریه فطرت، با اینکه از طرفی انسان را به نحو ارسطویی تعریف نمیکند که انقلاب ماهیت در او محال باشد، و به این ظرفیت خاص در انسان اذعان دارد که وجود انسان مقدم بر ماهیتش است، اما از طرف دیگر، به خاطر اینکه بالاخره «حقیقت اصیلی» برای انسان پذیرفته، در دام نسبیگرایی ناشی از این رویکرد اگزیستانسیالیستی نمیافتد؛ بلکه میتواند علیرغم عدم به رسمیت شناختن یک وضعیت ماهوی بالفعل برای انسان، از یک جهتگیری ذاتی، و واقعیت داشتن آرمان معین انسانی، و مسیر و صراطی معین برای رسیدن به آن وضعیت اصیل سخن بگوید.
پس در نگاه اومانیستی، توجیه مناسبی برای کرامت انسان نمیتوان داشت، جز برتری داروینی؛ یعنی همین که نسبت به سایر حیوانات، توان زندگی اجتماعی مبتنی بر قرارداد پیدا کرده؛ پس حق او صرفاً تابع قراردادهای بین افراد است؛ و لاغیر؛ و اینجاست که «حق آزادی» مهمترین حق اعتباری بشری میشود؛ در حالی که اینان بر مبنای تکامل داروینی که هیچ تفاوت بینادینی بین انسان و حیوان قائل نیست، هیچ توجیهی ندارند که چرا این آزادی را به عنوان یک حق از حقوق بشر، و امری مطلوب و متعالی قلمداد میکنند، در حالی که برای حیوان چنین حقی قائل نیستند؟!
اما در منطق خداباورانه، انسان چون فطرت توحیدی و روح الهی دارد، ساحتی متمایز از ساحت حیوانات دارد؛ او پیش از ورود در صحنه دنیا با خدا پیمان بسته، و آنجا «حق» خلیفهاللهی به او داده شده است؛ پس در درجه اول در پیشگاه خدا مسئول است؛ و از این روست که در پیشگاه خود، دیگران و عالم طبیعت هم مسئول است؛ و در چنین فضایی نه تنها سخن از «حقوق بشر» به عنوان حقوق دیگران، بلکه دفاع از «حقوق محیط زیست» و «حقوق خود» نیز معقول میگردد. و اشاره شده که غلبه اعتباریات در زندگی انسان، بُعدِ فرهنگی خاصی به زندگیِ او بخشیده که از این جهت آن را از وضعیت حیوانات متمایز کرده است؛ اکنون میافزاییم که وجود اقتضائات خاص در ساحت جنسی انسان موجب شده که نهاد خانواده، امتیاز خاصی در حیات انسانی پیدا کند که نظیر آن در هیچ حیوانی مشاهده نمیشود.
این وضعیت خانوادگی، که به تعبیر برخی از معاصران، «اجتماعى است طبیعى-قراردادى»[یا به تعبیر بهتر: نیمه طبیعی- نیمه قراردادی]، بقدری برای هویتیابی انسان نقشآفرینی میکند که حتی کسانی که میخواهند به انجام رفتارهای خلاف روند طبیعی غریزه و فطرت (مثل لواط) اقدام کنند، میکوشند کار خود را تحت پوشش تعابیری مانند «ازدواج» و «خانواده» موجه و انسانی سازند و از تعابیری مانند ازدواج همجنسگرایان و خانواده همجنسگرا استفاده کنند.
جمعبندی
قبول ساحتی به نام فطرت، که هم حاوی ظرفیتی عظیم برای رفتار و گرایشات انسانی است؛ و هم صرف ظرفیت نیست، بلکه جهتگیری واقعیای نیز در آن نهفته است، میتواند در عین فراهم کردن امکان تبیین تنوعهای عظیم انسانی، از افتادن به دام نسبیگرایی و انکار هرگونه حقیقت متعالی برای انسان ما را در امان بدارد؛ و در نتیجه، در عین حال که قبول تنوع رفتارهای آدمی، و لحاظ اراده در آنها حفظ میشود و ضرورتی ندارد که رفتارهای انسانها صرفاً در ساحت تنگنظرانه قوانین علّی شبه مکانیکیِ پوزیتیویستی شرح داده شود، ناگزیر هم نیستیم که همه ابعاد فرهنگ را برساختی محض بشمریم، و در نتیجه امکان پرداختن به عرصههای جهان شمول در ساحت وجود انسان، و رقم خوردن علم، به عنوان ساحتی فراگیر میسر میگردد. نظریه فطرت ما را از دوگانههای متعددی که در جریانات غربی غیرقابل جمع مینمود و نشان میدهد که اینها چگونه درهم تنیده میشوند؛ و از این رهگذر افقی متفاوت برای فهم وضعیت جنسی انسان پیش رو مینهد.
جدی گرفتن فطرت، دست کم چند تفاوت مبنایی مهم را در عرصه فهم و تبیین مسائل مربوط به جنس و جنسیت رقم میزند: اول اینکه تفاوتهای جنسیتی، اگرچه با تربیت و تحت تاثیرات محیطی بروز پیدا میکند، اما کاملاً برساختی نیست و بسیاری از آنها ریشه در متن واقعیت دارد. دوم اینکه در مواجهه با امر جنسی، در چنبره دوگانه سرکوب، بیبندوباری گرفتار نمیشویم؛ بلکه میتوان از ظرفیت امر جنسی در تعالی انسان هم بهره جست، و در عین حال چرایی پیدایش تنوع عظیم گرایشهای انحرافی در وضعیت جنسی انسان را هم تبیین کرد. سوم اینکه لازم نیست که زوجیت انسان و تشکیل خانواده را صرفاً از یکی از دو منظر طبیعی یا قراردادی بنگریم؛ بلکه خانواده ماهیتی نیمهطبیعی- نیمه قراردادی پیدا میکند.
در چنین فضای معرفتیای در فهم جنس و جنسیت، «حیا» به عنوان یک امر متمایزکننده جدی انسان و حیوان در عرصه مسائل جنسی، در تحلیل بسیاری از رفتارها محوریت مییابد و مبنای تحلیل مسائل خانوادگی و روابط زن و مرد، نه صرفاً افق عدالت، بلکه افق مودت و رحمت قرار خواهد گرفت؛ و در نتیجه، معلوم میشود قوانین اسلامی، نه صرفاً برای حد و مرز گذاشتن بین افراد و جلوگیری از وقوع ظلم، بلکه برای ایجاد عشق و تقویت رابطه مودت و رحمت در اعضای خانواده، و به تبع آن، در کلیت نظام اجتماعی طراحی شده است.
کلیدواژه
جنسی، فطرت، نظریه جنسی، غریزه جنسی، مرد، خانواده