دیدگاههای کلاسیک درباره جنسیت
دیدگاههای نظری کلاسیک درباره جنسیت، شامل: نظریه شناختی، یادگیری اجتماعی، تحول اخلاقی کلبرگ، ساختگرایی، کارکردگرایی، رفتارگرایی و روانتحلیلگری است.
نظریه شناختی
نظریه شناختی، تاکید بر درون انسان دارد. محیط درونی واسطه بین محرک درونی و رفتار انسان است لذا قابل مشاهده مستقیم نیست. زبان، یادگیری، حافظه، حل مساله، ادراک و تفکر در محیط درونی قرار دارد.
فرآیندهای شناختی، زیربنای رفتار است. رفتار هر فرد در این رویکرد به برداشت او از محیط و حتی خودش وابسته است. ذهن در رویکرد شناختی سیستمی شبیه به رایانه دارد که اطلاعات را گرفته، آنها را پردازش، کدگذاری، تفسیر، ذخیره و بازیابی میکند و از این طریق منشا رفتار میشود.[۱]
پیاژه
پیاژه، یادگیری را بر اثر رشد و تکامل ذهنی و داد و ستد با محیط اجتماعی و مادی امکانپذیر میداند و برهمین اساس است که رشد روانی و فکری یادگیرندگان را معلول چهار چیز میداند:
- رشد طبیعی و زیستی؛
- تجربه در محیط مادی و فیزیکی؛
- تجربه در محیط اجتماعی؛
- تعادل.[۲]
شناخت کودکان در مراحل اولیه رشد (پیشعملیاتی و عملیاتی) بر اساس ویژگیهای ظاهری اشیاء است. مرحله تفکر پیشعملیاتی پیاژه تا هفتسالگی را شامل میشود. علت نامگذاری این مرحله به پیشعملیاتی، آن است که کودکان در این مرحله هنوز قادر به تفکر عملیاتی، یا تفکر منطقی نیستند.[۳]
از هشتسالگی تا یازدهسالگی، فعالیت کودک در رابطه با محیط، عینی و محسوس میشود. کودک میتواند اعمال منطقی داشته باشد، اما بهصورت محسوس و عینی، نه به صورت فرضی و انتزاعی. کودکان در این مرحله، میتوانند اعمال و نتایج آن را پیشبینی کنند. ظرفیتهای شناختی این مرحله از رشد، کودک را اجتماعیتر میکند.
در این مرحله کودک اولین گفتوگوهای مستقل خود با دیگران را شکل میدهد.[۴] از دوازده تا پانزدهسالگی نوجوان بهتدریج توانایی تفکر انتزاعی و استدلالی را بهدست میآورد. در این مرحله کودکان توانایی تفکر عملی مبتنی بر روش فرضیهای - قیاسی را دارند. آنان درباره افکار و ذهنیات خود تفکر دارند و برای همین، آرمانهایی برای خود و آیندهشان میسازند.[۵]
نظریه تحول اخلاقی کلبرگ
ورود بحث رشد شناختی پیاژه به حوزه جنسیت توسط کلبرگ صورت گرفت. به عقیده کلبرگ عمدهترین تکلیف رشدی در حوزه جنسیت عبارت است از، درک ثبات جنسیت به معنی ثابت بودن جنسیت علیرغم تغییرات ظاهری. مراحل رشد اخلاقی در هر فرد بر اساس تواناییهای ذهنی و شناختی اوست.
دو شاخصه مهم پژوهش کلبرگ، توجه به رشد استدلالهای اخلاقی در کودک و عدم توجه به رفتار اخلاقی به عنوان شاخصی برای رشد اخلاقی است. پژوهش او روی یک گروه پسر 72نفری صورت گرفت.
روش تحقیق او مبتنی بر بیان داستان اخلاقی برای فرد و درخواست از فرد برای انتخاب بین دو کار متعارض و بیان استدلال برای این انتخاب است.[۶]
مراحل دستیابی به ثبات هویت جنسی
مراحل دستیابی به ثبات هویت جنسی عبارت است از:
- دستیابی به هویت جنسی: این مرحله در سن دو سالگی است که کودک موفق به شناسایی هویت پدر و مادر میشود. برچسبزدن پسر یا دختر به خود و دیگران در این مرحله صورت میگیرد. البته این برچسب متکی بر خصوصیات ظاهری است.
- درک پایداری جنسیتی: درک پایداری جنسیتی، حدود سه تا چهار سالگی اتفاق میافتد. کودکان متوجه میشوند کسی که الآن زن یا مرد است، در گذشته و آینده نیز به همین شکل بوده و خواهد بود. امکان تغییر در موقعیتهای متفاوت را در این مرحله کودک بهدست میآورد.
- ثبات جنسیت: این مرحله در حدود پنج سالگی شکل میگیرد. در این مرحله کودک به درک ثبات جنسیت در طول زمان و موقعیتهای مختلف دست پیدا میکند. نقش تعیینکننده دستیابی به مفهوم ثبات جنسی در کسب نقشهای جنسی در کودکان در این مرحله است. درک ثبات جنسیتی موجب ارزشگذاری رفتارها و نقشهاست. مرتبط کردن ارزشگذاریهای خود با ارزشهای فرهنگ حاکم بر جامعه در این مرحله انجام میشود. همانندسازی خود با والد همجنس خود و درونیسازی نقشهای ویژه جنس خود در این مرحله از سن اتفاق میافتد. کودکان با رسیدن به مفهوم ثبات جنسیتی به جستجوی اطلاعاتی که به جنسیت آنها مربوط است میپردازند.[۷]
در نظر کلبرگ، تحول اخلاقی پسران مبتنی بر مفهوم عدالت، شکلگیری و درونی شدن آن است. تحول اخلاقی دختران مبتنی بر مراقبت از دیگران و مسئولیتپذیری و جلب حمایت است. معیار اخلاقی پسران؛ حقوق فردی است و معیار اخلاقی دختران؛ مسئولیتپذیری در قبال دیگران است. [۸]
نظریه یادگیری اجتماعی
آلبرت بندورا معرف نظریه یادگیری اجتماعی بوده که با تاکید بر نقش عوامل شناختی، خلأ موجود در دیدگاه رفتارگرایی کلاسیک را پر کرده است. دیدگاه او بر چند مؤلفه استوار است:
- یادگیری مشاهدهای: عدم ضرورت تجربه مستقیم تقویت، آزمایش بندورا برای نشاندادن تأثیر مشاهده بر یادگیری، تأکید بر اهمیت مشاهده در فرآیند یادگیری
- تقویت جانشینی: مشاهده رفتار دیگران و پیامد رفتارهای آنان
- تجارب، تقویتها و تنبیههای پیشین هر فرد شکلدهنده رفتارهای فعلی و آتی فرد
- الگوگیری: مبنای یادگیری مشاهدهای
- تبیین تفاوتهای جنسی مانند سایر رفتارهای یادگرفتهشده
- تأکید بر نقش یادگیری بر رشد جنسیت به جای تأکید بر عوامل بیولوژیک
- تأکید بر عوامل اجتماعی با پذیرش تفاوت بیولوژیک به عنوان بنیان نقش جنسیتی
- مشاهده پیامدهای رفتار
- ارائه الگوهای مردانه و زنانه توسط جامعه
- مشاهده، تقلید و یادگیری نقشهای جنسیتی
- تقویت رفتارهای متناسب با جنسیت توسط جامعه به عنوان مثال، انتخاب بازی و اسباببازی.[۹]
روانتحلیلگری (psychoanalysis)
بنیانگذار روانتحلیلگری، زیگموند فروید است. در این رهیافت، تأکید بر تفاوتهای شخصیتی بین زن و مرد و تأکید بر نقش غریزه در شکلگیری شخصیت است. تأکید بر تجارب اولیه کودک به جای تبیینهای ژنتیکی و هورمونی در تفسیر تفاوتهای جنسیتی است.[۱۰]
اساس تفاوتهای جنسیتی، مبتنی بر ادراک تفاوت آناتومیک بین پسر و دختر است. ادراک کودک از تفاوتهای آناتومیک بین پسرها و دخترها رویدادی محوری در شکلگیری شخصیت کودک است. ادراک تفاوت آناتومیک، منتهی به تعارض در خانواده و تمایل به والد غیر همجنس و خصومت نسبت به والد همجنس میشود. حل تعارض در همانندسازی با والد همجنس است.
فروید معتقد است، احساس تعارض و طرد توسط پسرها بیش از دخترها در سالهای اولیه کودکی اتفاق میافتد. همانندسازی پسرها با پدر بیش از همانندسازی دخترها با مادر است. تفاوت در میزان همانندسازی موجب تفاوت بین شخصیت زن و مرد است. ضعف وجدان و اخلاقیات در زنان به دلیل نقص همانندسازی با مادر و عدم توان دخترها در درونیسازی با ارزشهاست.
بههمین دلیل، دختر وابستگی همیشگی به والدین دارد و صاحب فراخودی نابالغ و در نتیجه شخصیتی وابسته، منفعل و واقعیتگریز است. تمایل به بارداری در زنان، نوعی جبران میل آلتخواهی در دختران است و سبب احساس خودکمبینی و حسادت زنان نسبت به مردان میشود.[۱۱]
انتقاد به نظریه فروید
کارن هورنای
کارن هورنای مخالف با عقاید فروید درباره زنان بود. او با نقد نظریه فروید در مورد روانشناسی زن، از روانتحلیلگری جدا شد. او مفهوم «غبطه آلتی» را به دلیل شواهد ناکافی زیر سوال برد. او مفهوم «غبطه رحمی» را مطرح کرد.
هورنای میگوید: آلت تناسلی زنانه، نه تنها مایه حقارت دخترها نیست؛ بلکه برعکس این مردان هستند که به زنان بهدلیل توانایی تولید مثل، غبطه میخورند و برای جبران این نقص، به آمیزش با زنان روی میآورند. مردان بهدلیل، باروری، زایمان و توانایی مادرشدن و شیردادن زنها به آنها حسادت میکنند.[۱۲]
نظریه هورنای تحت تأثیر جنسیت و تجربههای شخصی و نیز عوامل اجتماعی و فرهنگی او بود. از نظر او شخصیت تحت تأثیر فرهنگ است نه عوامل زیستی که فروید مطرح کرد. هورنای، به رویکرد روانی-اجتماعی روی آورد. او معتقد است؛ عامل تعیینکننده رشد و شکلگیری شخصیت، ارتباطهای اجتماعی است نه جنسیت.[۱۳]
- پیامدهای احساس حقارت ناشی از غبطه رحمی:
- تحقیر زنان
- انکار حقوق برابر زنان
- سلب فرصت مشارکت اجتماعی از زنان
- کم ارزش جلوه دادن پیشرفتهای زنان توسط مردان.[۱۴]
- علت احساس بیارزشی و بیکفایتی در زنان:
- عوامل اجتماعی و فرهنگی
- علت بازداریهایی از جمله سردمزاجی شایع در زنان
- گریز از زن بودن.[۱۵]
کارکردگرایی (functionalism)
كاركردگرايان مانند ويليام جيمز، باور داشتند كه روانشناسی بايد روی هدف و كاركردهاي سازگاري و هشياري تمركز كند. علاقهمند به فرایندهای پدیده آگاهی بودند نه به ساخت آگاهی. به تبیین فایده یا هدف فرایندهای روانی برای موجود زنده درگیر بودند.
تأکید بر تفاوتهای فردی در حیطه توانایی ذهنی، ویژگی شخصیتی و تفاوتهای جنسی دارند. كاركردگرايانی چون استانلی هال، كتل، جان ديويی درباره تفاوتهای رفتاری بين زن و مرد شروع به تحقيق كردند. بررسی عوامل بیولوژیکی تعیینکننده تفاوتهای جنسیت مورد توجه آنها بود.
کارکردگرایان به دنبال توصیف دقیق و اصولی تری از فرایندهای ذهنی بودند. آنها به جای تمرکز بر اجزای هشیاری، بر هدف هشیاری ( ذهن هشیار ) و رفتار متمرکز بودند. کارکردگرایان همچنین بر تقاوتهای فردی نیز تاکید داشتند، موضوعی که در روانشناسی تحصیلی بسیار با اهمیت است.
رفتارگرایی (behaviorism)
بنیانگذار رفتارگرایی جان برودوس واتسون است. رفتارگرایی تأکید دارد بر مطالعه رفتارهای قابل مشاهده و مباحث یادگیری و حافظه. رفتارگرایی، عوامل اجتماعی همچون نقشها را نادیده میگیرد. اولین فرض رفتارگرایی، محیطگرایی است که معتقد است؛ همه ارگانیزمها بهوسیله محیط بهوجود میآید.
تداعیهای گذشته ما را به آینده میرساند. به همین دلیل، رفتار ما در معرض پاداشها و تنبیهها واقع میشود. آزمایشگری، فرض دوم رفتارگرایی است که قائل است: از طریق آزمایش میتوان دلایل رفتارها و تغییر آن را دریافت. خوشبینی نسبت به تغییر، سومین فرض رفتارگرایی است.
اگر فرد محصول محیط است و اگر بتوان آن اجزای محیطی که فرد را شکل دادهاند به وسیله آزمایشگری شناخت، وقتی محیط تغییر کند فرد نیز تغییر خواهد کرد. فرض چهارم، ذهنگرایی است که رویدادهای ذهنی، احساسات و افکار را موضوعات معتبری برای تحقیق علمی نمیداند.[۱۶]
پانویس
- ↑ اتکینسون؛ نولن هوکسما؛ بم؛ اسمیت، زمینه روانشناسی، 1378ش، ص۵۴
- ↑ قلیزادهکلان، کلیات روانشناسی، 1376ش، ص۱۰۱-۱۰۰
- ↑ قلیزادهکلان، کلیات روانشناسی،1376ش، ص۱۰۴
- ↑ قلیزادهکلان، کلیات روانشناسی، 1376ش، ص۱۰5-۱۰6
- ↑ قلیزادهکلان، کلیات روانشناسی، 1376ش، ص۱۰5-۱۰6
- ↑ نصیری، نگاهی به نظریه رشد اخلاقی کالبرگ، 1387ش، ص 125
- ↑ منصور، روانشناسی ژنتیک، 1378ش، ص۱۹۰
- ↑ منصور، روانشناسی ژنتیک، 1378ش، ص۱۹۰
- ↑ شولتس، تاریخ روانشناسی نوین، ۱۳۸۴ش، ص۳۸۵ - ۳۸۹
- ↑ منصور، روانشناسی ژنتیک، 1378ش، ص 87 و 86
- ↑ شولتس، نظریههای شخصیت، 1384ش، ص۷۳-۷۵
- ↑ فیست، نظریههای شخصیت، 1390ش، ص 195
- ↑ فیست، نظریههای شخصیت، 1390ش، ص 67
- ↑ شکرکن؛نفیسی؛ شکرکن؛ محمد برادران رفیعی؛ ماهر، مکتبهای روانشناسی و نقد آن، 1385ش، ص 392
- ↑ شولتس، تاریخ روانشناسی نوین، 1384ش، ص 507 تا 510
- ↑ روزنهان، آسیبشناسی روانی، ۱۳۸۶ش، ص۱۵۹
منبع
- اتکینسون، ریتا؛ نولن هوکسما، سوزان؛ بم، داریل؛ اسمیت، ادوارد؛ اتکینسون، ریچارد، زمینه روانشناسی، مترجمین: رضا زمانی، مهرداد بیک، بهروز بیرشک؛ محمدنقی براهنی؛ مهرناز شهرآرای، تهران، رشد، ص۵۴، ۱۳۷۸ش.
- قلیزادهکلان، فرضالله، کلیات روانشناسی، تهران، برگزیده، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- منصور، محمود، روانشناسی ژنتیک، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
- نصیری، منصور، نگاهی به نظریه رشد اخلاقی کالبرگ، معرفت، شماره 132، 1387ش.
- شولتس، دوان؛ شولتس، سیدنی الن، تاریخ روانشناسی نوین، مترجمین: علی اکبر سیف؛ حسن پاشاشریفی؛ علی اکبر سیف؛ خدیجه علی آبادی، تهران، نشر دوران، چاپ سوم، ۱۳۸۴ش.
- فیست، جس، فیست، گریگوری، نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، تهران: نشر روان، 1390ش.
- شکرکن، حسین؛ نفیسی، غلامرضا؛ شکرکن، حسین؛ محمد برادران رفیعی، علی؛ ماهر، فرهاد، مکتبهای روانشناسی و نقد آن، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تهران، سمت، چاپ پنجم، 1385ش.
- روزنهان، دیوید ال سلیگمن، آسیبشناسی روانی، سیدمحمدی، تهران، ساوالان، ۱۳۸۶ش.