زندگی مشترک پیش از ازدواج

از ویکی‌جنسیت


دیدگاه‌های مختلفی در خصوص علل زندگی مشترک پیش از ازدواج مطرح گردیده است. در ذیل اجمالاً دو دیدگاه در این رابطه مورد اشاره قرار می‌گیرد:


دیدگاه اول: بر طبق این نظر همان ویژگی‌های فردی که بر انتخاب نوع ازدواج مؤثر هستند، بر خطرات منجر به جدایی نیز اثر گذارند. در تقویت این دیدگاه می‌توان به برخی مطالعات و تحقیقات صورت پذیرفته در دهه ۱۹۹۰ اشاره نمود که بر طبق آن کسانی که زندگی مشترک پیش از ازدواج را تجربه کرده‌اند، نسبت به کسانی که به صورت مستقیم ازدواج کرده‌اند، از شخصیت، ارزش‌ها، تمایلات و پیشینه نامتعارف تری برخوردار بودند، همین امر موجب شده است که این گروه در زمینه طلاق، مستعدتر باشند. [۱]

به عبارت دیگر همان طور که ازدواج مستقيم، از حالت قاعده خارج و به استثنا تبدیل شده است، کسانی که این روش را انتخاب می‌کنند، در گزینش شیوه‌های مختلف جهت افزایش استحکام و دوام زندگی زناشویی به نحو چشمگیری مشابه یکدیگر عمل می‌کنند و این نکته‌ای است که مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است. مبنای استدلال مذکور آن است که در شرایط اجتماعی باز که هم ازدواج غیرمستقیم و هم طلاق امری مجاز و پذیرفتنی است، کسانی که در برابر ازدواج‌های غیرمستقیم مقاومت می‌کنند ممکن است در برابر طلاق هم - به عنوان راه‌حلی در مواجهه با ازدواج‌های نافرجام - مقاومت کنند. به عبارت دیگر زوجین در این نوع ازدواج‌ها ممکن است واجد ویژگی‌هایی باشند که شانس آنها را برای بهره‌مندی از ازدواجی سعادت‌بخش افزایش دهد. [۲]


دیدگاه دوم: افزایش خطر بی‌ثباتی در ازدواج‌های غیرمستقیم حاکی از آن است که زندگی مشترک پیش از ازدواج و تزلزل و بی‌ثباتی در ازدواج، ارتباط علی و معلولی با هم دارند، طبق این نظر، تجربه زندگی مشترک پیش از ازدواج به انحای مختلف باعث تغییر رفتار و نگرش ها می‌شود. به طوری که به استحکام و دوام خانواده آسیب می‌رساند و شواهد موجود هم حاکی از آن است که زندگی مشترک پیش از ازدواج، موجب افزایش پذیرش طلاق می‌شود. به نظر می‌رسد، یافته‌های پژوهشی به این باور عمومی رسیده باشند که در توضیح تزلزل و بی ثباتی بیشتر ازدواج‌های غیرمستقیم، در مقایسه با موارد مستقیم، گزینش‌گری دیدگاه اول نسبت به فرآیندهای علّی، دیدگاه دوم نقشی به مراتب مؤثرتر ایفا می‌کنند. [۳]

خانواده تک والدی

تأکید بر حقوق فردی زنان، رابطه آزادی جنسی زنان با تضعیف نهاد خانواده و وخامت وضعیت اکثر کودکان را نشان می‌دهد. نکته مهم بدون تردید سرزنش کردن زنان نیست. آنچه بدون شک جای سرزنش دارد، آزادسازی مسائل جنسی ممنوعه به بهانه حمایت از زنان است. آزادی جنسی زنان در کنار مبارزات فمینیست‌ها علیه ازدواج و مادر بودن، به افزایش خانواده‌های تک والدینی یا خانواده‌هایی که تنها، مادر سرپرست آن است و افزایش تولد کودکان نامشروع کمک کرده است. امروز آنچه که بیش از حقوق فردی نیاز به دفاع دارد، زندگی خانوادگی متشکل از زن و شوهر و فرزندان است. همچنان که "دانیل کریتندن" [۴]

خاطر نشان می‌کند؛ تشکیل خانواده هرگز برای کسب حقوق بیشتر نبوده بلکه برای واگذاری این حقوق - از سوی زن و مرد - بوده است. شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جوامع امروزی به زنان اجازه می‌دهد یا در مواردی آنها را مجبور می‌کند که گزینه به دنیاآوردن و بزرگ کردن کودک، بدون همکاری پدر را انتخاب کنند. در این میان، عادی‌شدن برخی از رفتارهای جنسی؛ مواردی که قبلاً بزه به شمار می‌آمد و زنان، ارتکاب آن را لکه ننگی برای خود می‌پنداشتند، آسیب جدی به شمار می‌آید که لطمات اجتماعی جبران‌ناپذیری را به همراه دارد. [۵]

نظر ویلیام گاردنر

ویلیام گاردنر در کتاب معروف خود تحت عنوان «جنگ عليه خانواده» (۱۹۹۳) [۶] خاطر نشان می‌کند که تعریف من از خانواده طبیعی و سالم چنین است: «یک مرد و زن ازدواج کرده که با فرزندان خود با هم زندگی می‌کنند». یک مادر همراه با فرزند یا یک پدر مجرد جدا شده از فرزندش را می‌توان خانواده در هم شکسته نامید.

همچنین وی می‌افزاید: پس از مطالعه نظریات کارشناسان در مورد تاریخچه خانواده، به این نتیجه رسیده‌ام که در واقع خانواده طبیعی در طول تاریخ تغییر چندانی نیافته است، البته خانواده اجتماعی دچار تغییر شده است. منظور از خانواده اجتماعی، خانواده‌ای است که به دلیل شرایط اجتماعی از قبیل طلاق یا شرایط دیگر، از الگوی طبیعی خانواده، متشکل از یک مرد و زن ازدواج کرده که با فرزندان خود زندگی می‌کنند، فاصله گرفته است. متأسفانه فمینیست‌های تندرو پس از مشاهده تغییرات در خانواده اجتماعی، به عمد آن را با خانواده طبیعی اشتباه می‌گیرند و پیروزمندانه اعلام می‌کنند که خانواده طبیعی برای همیشه تغییر یافته است و دیگر وجود ندارد. [۷].

چالش خانواده‌های تک والدی

زوال خانواده‌هایی که والدین و فرزندان با هم زندگی می‌کردند، انواع جدیدی از خانواده را در غرب پدید آورده است. الگوی خانواده تک والدینی که امروزه به حدود یک سوم خانواده‌های آمریکایی و درصد زیادی از خانواده‌های اروپایی تسری یافته، جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و جمعیت‌شناسان را با پرسش‌های زیادی روبرو نموده است. مشکلات ناشی از استرس‌های احساسی، تحصیل و آینده فرزندان به همراه بحران‌های جسمی و روحی والدین و آسیب‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی، می‌تواند خانواده‌های تک والدینی را به عنوان یکی از چالش‌های مهم غرب تبدیل نماید.

امروزه خانواده‌های تک والدینی به عنوان یکی از جنبه‌های دائمی و قابل توجه جوامع تبدیل شده است. تغییر الگوی مرسوم زن، شوهر و فرزندان به الگویی دیگر نظیر خانواده‌های بدون پدر، بدون مادر، فرزندان بدون سرپرست و یا فرزندانی که با پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها زندگی می‌کنند، جمعیت‌شناسان و جامعه‌شناسان را با پرسش‌های زیادی روبه رو نموده است. «سیمون دانکن» و «روزا ليندا رواردز» دو استاد جامعه‌شناسی معتقدند که تغییرات طولانی مدتی در الگوهای خانواده و ارتباط میان زنان و مردان در حال وقوع است. برخی از کارشناسان معتقدند که این شیوه‌های جدید زندگی، نتیجه انتخاب روش مطلوب زندگی از سوی افراد جامعه است که البته بر اساس شرایط اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و تغییرات آن بوجود می‌آید. در هر حال خانواده‌های تک والدینی به دلیل وجود نگرانی از امکان ایجاد آسیب‌هایی نظیر استرس‌های روانی، نیازهای اقتصادی و آسیب‌های اجتماعی باید مورد توجه قرار گیرند. به علاوه این پرسش ممکن است مطرح باشد که آیا یکی از والدین می‌تواند به تنهایی فرزند یا فرزندانش را تربیت کند؟ چه چالش‌هایی ممکن است خانواده تک والدینی را تحت تأثیر قرار دهد؟ [۸]

گزارشی از ساختار خانواده در برخی از کشورها

در گزارشی که از سوی پایگاه « Pavents without Parents» منتشر شده، آمار و اطلاعاتی در مورد وضعیت رو به رشد خانواده‌های تک والدینی و دیگر الگوهای جدید خانواده در ایالات متحده آمریکا مورد اشاره قرار گرفته است. تعداد خانواده‌های تک والدینی در سال ۲۰۰۰ میلادی به ۱۲ میلیون خانواده رسیده است. خانواده‌های تک والدینی آمریکا در بازه زمانی ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ میلادی از ۹ درصد کل خانواده‌ها به ۱۶ درصد افزایش یافته است. در سال‌های اخیر، میزان تولد فرزندان، در میان زنان ازدواج نکرده و همچنین نسبت والدینی که هرگز ازدواج ننموده‌اند، در کشور آمریکا رشد پیدا کرده است. تقریباً یک سوم زنان قیم فرزند در آمریکا هرگز ازدواج ننموده‌اند. خانواده‌های بدون پدر از ۷ میلیون در سال ۱۹۹۰ به ۱۰ میلیون خانواده در سال ۲۰۰۰ میلادی افزایش یافته است. امروزه ۸/۱۳ میلیون فرزند در آمریکا (۲۳ درصد از کل فرزندان آمریکایی )که زیر ۱۵ سال سن دارند، با مادرانشان زندگی می‌کنند.

۷/۲میلیون فرزند نیز (۵ درصد از کل فرزندان) با پدرانشان زندگی می‌کنند. در آمریکا نسبت خانواده‌هایی با مادران مجرد به ۲۶ درصد و نسبت خانواده‌هایی با پدران مجرد به ۵ درصد افزایش یافته است. در حالی که این نسبت‌ها در سال ۱۹۷۰ تنها ۱۲ و۱ درصد بوده است. در مجموع حدود۲/۲۶ درصد كل فرزندان زیر ۲۱ سال که خانواده‌های تک والدینی دارند، در خانه زندگی نمی‌کنند. پدران مجرد با احتمال بیشتری (۲۳ درصد) در مقایسه با مادران مجرد (۱۱ درصد) بدون ازدواج، زندگی خواهند کرد. ۲/۶۲ درصد مادران سرپرست فرزند و ۲/۳۹ درصد پدران سرپرست فرزند به توافقنامه‌های اجتماعی حمایت از فرزندان پیوسته‌اند. در آمریکا تعداد مادران مجرد در سال ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ از ۳ میلیون نفر به ۱۰ میلیون نفر افزایش یافته است. همچنین در این گزارش به برخی از آمارها در چند کشور دیگر نیز اشاره شده است. از جمله در ایرلند طی سال‌های ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۱ میلادی، نرخ خانواده‌های تک والدینی از ۷/۵ درصد به ۹/۷درصد کل خانواده‌ها رسید و طلاق مهم‌ترین دلیل رشد این تعداد از خانواده‌ها معرفی شد. در فرانسه از اواخر دهه ۷۰ میلادی تا ۲۰۰۰ خانواده‌های تک والدینی با رشدی بیش از ۵۰ درصد روبرو شده است. در انگلیس نیز نسبت خانواده‌های تک والدینی به حدود ۲۵ درصد کل خانواده‌ها افزایش یافته است که رشد زیادی را در تعداد مادرانی که هرگز ازدواج نکرده‌اند و نرخ طلاق، در ۳۰ سال گذشته نشان می‌دهد. در آلمان نیز در طول دو دهه اخیر، تعداد خانواده‌های تک والدینی دو برابر شده که تقریباً همه این خانواده‌ها با سرپرستی مادران اداره می‌شود.[۹].

یک پژوهش ملی در ایالات متحده آمریکا نشان می‌دهد که اکثر آمریکایی‌ها معتقدند، تقویت نظام خانواده برای آینده جامعه آمریکا اهمیت حیاتی دارد و باید اولویت نخست رهبران سیاسی این کشور باشد. ۹۲ درصد شرکت‌کنندگان در این نظرسنجی با این مطلب موافقند که خانواده، محور جامعه است و تنها در صورتی که خانواده و ارزش‌های آن تقویت شود، می‌توان پیشرفت نمود. به رغم موافقت گسترده آمریکایی‌ها با مسأله اهمیت خانواده، اغلب آنها معتقدند که خانواده در این کشور آن چنان که باید و شاید نیرومند نیست. وقتی از آمریکایی‌ها خواسته می‌شود که وضعیت خانواده را توصیف کنند. تنها ۷ درصد آنها می‌گویند خانواده در آمریکا بسیار نیرومند و در حال رشد است؛ در حالی که ۳۳ درصد معتقدند وضع خانواده نسبتاً رضایت‌بخش می‌باشد. برعکس حدود ۶۰ درصد، دیدگاه منفی دارند که ۲۷ درصد آنها اظهار می‌دارند خانواده خیلی قوی نیست و ۳۲ درصد معتقدند خانواده در آمریکا ضعیف و بی‌بنیاد است.[۱۰]


نظر جیمز سی. دابسون

دکتر جیمز سی. دابسون نویسنده کتاب «تربیت فرزندان، و اندیشمند در زمینه علوم اجتماعی خصوصا مسائل خانواده، متعاقب انتشار نتایج سرشماری ایالات متحده آمریکا در رسانه‌ها خاطرنشان کرد که بر اساس آمار منتشر شده، بنیان خانواده با رشد و سرعتی بیش از گذشته، در حال ریزش است. علاوه بر این، آمار منتشر شده به این معنا است که تابوهای قدیمی در برابر طلاق و هم‌خانگی در حال از بین رفتن است و فرهنگ کنونی جامعه آمریکا، عهد خود را به زندگی مشترک برای کل دوران عمر از دست داده است. حدود نیمی از بچه‌های امروز ما، حداقل پاره‌ای از دوران کودکی خود را در خانواده‌های تک والدینی سپری می کنند. [۱۱]

از نگاه دکتر جیمز سی دابسون عکس‌العمل دولت آمریکا در قبال نتایج آماری مربوط به وضعیت خانواده در این کشور، بسیار غیرمنطقی بوده است. به نظر می‌رسد که به رغم ایجاد یک بحران ملی در بخش خانواده، دولت آمریکا عميقاً تلاش می‌کند که بنیان خانواده را تغییر داده و آن را تا سر حد مرکزی برای بقای انسان‌ها و حفظ سلامت افراد تنزل دهد. بنا به اذعان وی، کنگره آمریکا به دلیل بی‌توجهی به بنیان خانواده مورد انتقاد قرار گرفته است. خانواده های سنتی در مقایسه با افراد همخانه ای که بدون ازدواج در کنار هم زندگی می‌کنند، مالیات بیشتری پرداخت می‌نمایند.[۱۲]

به طور کلی در اروپای شمالی ازدواج به طور فزاینده‌ای در حال کاهش و جایگزینی با زندگی مشترک بدون ازدواج است؛ در اروپای جنوبی جوانان به طور فزاینده‌ای هم از ازدواج و هم از زندگی مشترک بدون ازدواج دوری می‌جویند و از تشکیل هر نوع کانون زندگی که منجر به تولد نوزاد شود، پرهیز می‌نمایند. ماهیت بحران‌های مشترک جمعیت و خانواده در اروپای قرن بیست و یکم این چنین است.[۱۳]

منبع

جزوه کلاسی: دکتر اسماعیل چراغی کوتیانی


پانویس

  1. (روث وستون، ليكسياكو و دیوید دواوس، همان، ص ۳۰۶. به نقل از: A. Dimaris, V.K.Rao, "Premarital Cohabitation and Subsequent marital Statbility in the United States: A reassessment", Journal of Marriage and the Family, Vol. 54 1992,pp. 178-190;H. Glezer, D. Edgar, A. Prolisko, "The importance of family background and early experience on premarital Cohabitation and marital dissolution", Paper presented at the International Conference on Family Formation and Dissolution: Perspective from East and West, Taipei, Taiwan, Republic of China, 21-23 May 1992.)
  2. (منبع پیشین، صص ۳۶۲-۳۶۱. به نقل از: R. Schoen, "First unions and Stability of first marriage", Journal of Marriage and Family, Vol. 54, 1992, pp. 281-284.)
  3. (منبع پیشین ، صص ۳۶۲. به نقل از: A. Berrington and I. Diamond, "Marital dissolution among the 1958 British birth cohort: The role of Cohabitation", Population studies, Vol. 53, 1999, pp. 19-38.)
  4. (Danielle Crittenden.)
  5. (الیزابت فاکس - جنووس ، «فمینیسم و آینده خانواده (قسمت دوم)»، همان، صص ۲۴۲-۲۴۱)
  6. (The War Against the Family(1993))
  7. (ویلیام گاردنر، همان صص ۸۰-۷۹)
  8. («گونه‌های جدید خانواده در غرب»، تهیه شده توسط پایگاه Pavents Without Parents ، ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۳۴، اردیبهشت ۱۳۸۵، صص ۵۵-۵۳. به نقل از: www.watchwer.org)
  9. (منبع پیشین ، صص ۵۵-۵۳)
  10. سید محمد کمال سروریان، همان، ص۲۰۸. به نقل از: The Wirthlin Report, Americans Rank Strengthening Families As Priority, August 2000, Vol. 10, No. 4, pp. 1-6. ) ,
  11. (گفتگو با جیمز سی. دابسون، «خانواده در بحران»، ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۳۰ دی ۱۳۸۴، ص۶۰ به نقل از:www.fotf.ca/family facts.)
  12. (منبع پیشین، صص۶۲-۶۱)
  13. (الن کارلسون، «شکست سیاست خانواده در اروپا»، ترجمة نسرین مصباح، مجله حوراء، شماره ۲۱، مهر و آبان۱۳۸۵، ص۶۲ به نقل از: نشریه جامعه، سپتامبر- اکتبر ۲۰۰۵، صص۴۶-۴۱)