مفاهیم مرتبط با زندگی مشترک
طلاق و جدایی
انقلاب فمینیستی نقش موثری در افزایش میزان طلاق داشته است. این مسأله با توجه به ارزیابیهای دائماً بدبینانه فمینیستها در مورد ازدواج قابل پیشبینی است. فمینیستها به طرز حیرتآوری دائماً بر نیاز زنان به توسعه مهارتها و بر دیدگاهی تأکید میورزند که برای قادرساختن آنها به تأمین معاش خانواده ضروری است. چرا؟ شاید آنها مجبورند به خاطر میزان بالای طلاق چنین کاری انجام دهند. جودیت باردو یک فمینیست، دلایل طلاق را توضیح داده و اظهار تأسف میکند. وی خاطرنشان میکند: «وقتی معیارهای موفقیت در ازدواج از خانواده، صداقت، امنیت و رضایت تغییر یافته و سعادتی مدنظر قرار میگیرد که در آن حال قرار باشد افراد احساس سر زندگی کنند؛ وقتی توافق را نشانه بیکفایتی میدانند، وقتی طلاق به راحتی صورت میگیرد، وقتی تعهد، دارای تبعات منفی قلمداد میشود، وقتی خودخواهی تحت عنوان استقلال، ایدهآل میگردد، ما میتوانیم میزان بالاتر طلاق را پیشبینی کنیم... ». جالب است که بادوریک به طور جدی علیه همان نظام فمینیستی اعلام جرم میکند که خود از آن حمایت میکند. [۱] اگر عدهای معتقد باشند که شاخصهای فروپاشی خانواده همانند زندگی مشترک بدون ازدواج، کودکان نامشروع و زندگی مجردی دلیل و شاهد متقاعدکنندهای برای اثبات «بحران خانواده» نباشد، بررسی حوزه طلاق میتواند شاهد محکم و متقاعدکنندهای برای آنان باشد. در سطح کلان، میزان فزاینده طلاق ممکن است، نشاندهنده سطح بالای تنش اجتماعی، آسیبهای روانی و انحطاط خانواده باشد و در سطح خرد، طلاق پیامدهای فراوانی برای خانوادهها دارد از جمله استرس، اضطراب و مشکلات بالقوهای در خصوص تربیت و نگهداری فرزندان. آموزههای سکولاریزاسیون، تعهد مذهبی برای ازدواج و آموزههای فمینیسم، تعهد اخلاقی برای ازدواج را تضعیف میکند. به همین دلیل زوجین پیمان ازدواج را تعهد اخلاقی چندان مهمی تلقی نمیکنند بلکه هر دو در پی شادمانی شخصی خود باشند.[۲]
طلاق و پیامد برخی از خواستههای فمینیسم
گر چه مدافعان فمینیسم اذعان میدارند که به دنبال تغییرات وسیعی در خانوادههای سنتی بودهاند، اما منکر آن هستند که بسیاری از پیامدهای آن را پیشبینی کردهاند. لنور ويتزمن، در کتاب «انقلاب طلاق» توضیحات بتی فریدان در مورد سیاست طلاق فمینیسم را شرح داده است. فریدان میگوید: جنبش زنان به شدت دغدغه آن را داشت که « برابری حقوق و فرصتها باید به معنی برابری مسؤليتها باشد و در نتیجه نفقه از بین رفت». او در ادامه میگوید: «ما، دامی را که در حال گرفتار شدن در آن بودیم تشخیص نمیدادیم... هنگامی که گفتیم «نفقه نه»، به دام افتادیم، زیرا زنان خانهداری که طلاق میگرفتند گرفتار تنگنای وحشتناکی میشدند».[۳] جنبش فمینیسم با دستزدن به «اصلاحی» که زمینه حمایت از طلاق بیتقصیر را فراهم نمود، به طور اجتنابناپذیر منافع «مردان همسر طلاق داده» را افزایش میداد. بیشتر رهبران فمینیسم، که يقيناً کمهوش نبودند، بیشک به خوبی، پیامدهای قابل پیش بینی سیاست طلاق مورد دفاع را میدانستند. توضیح برائتجویانه فریدان یا فریبکاری و یا حماقت فمینیسم فعال را نشان میدهد. اصلاحات در زمینه طلاق دقیقاً همان نتیجهای بود که فمینیسم معاصر به دنبال آن میگشت؛ این که به زنان القا کند نسبت به شوهرانشان بیاعتماد باشند و از ترس مضیقه مالی- همان چیزی که در صورت طلاق همین «اصلاحات» آن را محتملتر ساخته بود از ترک مشاغل خود اکراه داشته باشند. حمایت فمینیسم از این اصلاحات، انگیزه تمامیتخواهانه آن را به نمایش گذاشت و نشان داد که این جنبش از نهادهای دولت استفاده میکند تا تمامی زنان را مجبور نماید یا مطابق سناریوی فمینیسم زندگی کنند و یا با پیامدهای سهمگین روبرو شوند. از نظر فمینیستها چنین پیامدهایی فقط بهایی است که زنان دیگر باید بپردازند تا جنبش به اهداف خود برسد. [۴]
نابسامانی وضعیت اقتصادی زنان و کودکان
از نظر برخی از اندیشمندان، خانواده بهترین سازمان بشردوستانهای است که وجود دارد؛ زیرا به تنهایی و داوطلبانه و رایگان به نیازهای اعضای خود در طول زندگی پاسخ میدهد. مجموع تمام این خدمات داوطلبانه داخل و خارج خانواده، به قدری از نظر اقتصادی بزرگ است که اگر دولت بخواهد همه آن را به عهده گیرد، از نظر مالی ورشکسته خواهد شد. [۵] یافتههای موجود در چند دهه اخیر به خوبی نشان میدهد که روند رو به افزایش فروپاشی خانواده در جوامع غربی سبب شده که اغلب مادران و فرزندان از وضعیت اقتصادی مطلوبی برخوردار نباشند؛ به گونهای که بنا به آمارهای ارائه شده بسیاری از این افراد زیر خط فقر یا مساوی با آن قرار میگیرند و دلیل این امر را هم میبایست در نقش و نحوه عملکرد پدر پس از فروپاشی خانواده بررسی نمود. در مجموع پدرانی که حضانت فرزند را بر عهده ندارند، علاقه دارند که تا حد امکان نقش و مشارکت خود را در زندگی فرزند کاهش دهند. برخی از پدران دلیل عدم حمایت مالی از کودکان خود را اینگونه ذکر کردهاند که نمیخواهند فرزندان آنها تحت این تفکر بزرگ شوند که مردان همیشه باید هزینه زندگی را بپردازند و از آنها حمایت کنند. بیثباتی وضعیت اقتصاد خانواده، فشار روانی مضاعفی را بر مادران وارد میکند زیرا نه تنها باید برای کار و در آمد مبارزه کنند، بلکه باید مطمئن شوند هنگامی که آنها در محل کار هستند، از کودکان مراقبت و نگهداری لازم به عمل میآید. [۶]
نظر ویرجینیا ساپیرو
ویرجینیا ساپیرو نویسنده، جامعهشناس و محقق مسائل اجتماعی در مقالهای با عنوان «مبنای جنسیتی سیاست اجتماعی امریکا» دلایل این امر را بررسی میکند که چرا زنان بخش بزرگتری از جامعه فقرای ایالت متحده آمریکا را به خود اختصاص دادهاند. از این مفهوم با عنوان «زنانهسازی یا مونث شدن فقر» یاد میکند و طلاق را یکی از علل افزایش فقر در میان زنان دانسته است. با این همه باید به این نکته حائز اهمیت توجه نمود که میان زنان مطلقه و مادرانی که هرگز ازدواج نکردهاند و از راه نامشروع دارای فرزند شدهاند و مسئولیت خانواده را برعهده دارند، تفاوت وجود دارد، زیرا مادران مطلقه در مقایسه با مادرانی که هرگز ازدواج نکردهاند، از سن بالاتر و آموزش بهتری برخوردارند و معمولاً به نوعی از سابقه و تجربه کاری قبل از طلاق برخوردار بوده اند. از سوی دیگر، مادران مطلقه شانس بیشتری برای دریافت هزینه ماهیانه حمایت از کودک که قانون، پدر را به پرداخت آن ملزم میکند، دارند. [۷] به طور کلی ادله فراوانی در مورد لطمات روانی درازمدت بچههای طلاق، وجود دارد. از دست دادن مجموعه کامل الگوهای نقش - جنسیت باعث آشفتگی هویت جنسی دختران و پسران میشود. خانوادههای تک سرپرست با افزایش فقر و آسیبپذیری کودکان در مقابل بزهکاری عجین تودهاند. اما شاید مسأله مهمتر متلاشیشدن جامعهای باشد که تحت حمایت فمینیسم قرار میگیرد و طلاق یکی از نشانههای آن است، این مسأله هم مانند سایر جنبه های فمینیسم، در انکار تفاوتهای مربوط به نقشهای جنسیت بیولوژیکی از سوی فمینیستها ریشه دارد. [۸]
طلاق آسان
یکی از عوامل اصلی کمک به زنانهسازی فقر تغییر قوانین طلاق به نظام طلاق بیتقصير یا طلاق آسان بوده است. در سایه این قانون، حتی در صورتی که یکی از طرفین مخالف باشند، طلاق به سهولت حاصل میگردد و مردان اغلب قادر هستند، بدون تأمین نفقه کافی یا حمایت مالی از کودک، به ازدواج خاتمه دهند. مطالبه فمینیستی برای برابرسازی زنان و مردان سبب گردیده تا جنبش زنان دست به بیاعتبار نمودن قوانینی بزند که به سود زنان بوده و از آنان حمایت میکند، از جمله بزرگترین آسیبهایی که توسط فمینیسم معاصر وارد آمده، حمایت از طلاق بیتقصیر است. به نظر تناقضآمیز میرسد، جنبشی که قرار بود پشتیبان منافع زنان باشد، به زیان زنان خانهدار و به نفع مردانی عمل کند که تعهد خود نسبت به همسر و فرزندشان را نقض مینمایند. اما از طرف دیگر این کار با مرام فمینیسم سازگاری دارد، زیرا از طریق طلاق بیتقصیر، جامعه فرمان بیقید و شرط این جنبش را - که زنان باید خانهداری را به خاطر فعالیت کاری ترک کنند - نهادینه کرده است. همانگونه که مری گلندون به درستی اظهار داشته: «به نظر میرسد قانون طلاق، در عمل به والدین، مخصوصاً مادران میگوید به دور از احتیاط است که خود را در درجه اول و به طور انحصاری وقف پرورش فرزندان کنید». [۹]
نظر استفان باسکرویل
استفان باسکرویل [۱۰]، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب «صلح نه اما شمشیر آری فلسفه سیاسی انقلاب انگلستان» خاطرنشان میکند که با سست شدن بنیان خانواده در غرب و پذیرش طلاق آسان، خصوصا از آغاز شکل گیری قوانین مربوط به «طلاقهای بدون دلیل یا بیتقصیر» رفته رفته طلاق به یک صنعت پر درآمد در جوامع غربی تبدیل شده است. صنعتی که بازیگران اصلی آن دادگاههای خانواده، مراکز خصوصی نگهداری کودکان طلاق، مراکز مشاوره، وکلا و قضات، کارشناسان اجتماعی، روانشناسان و در نهایت نیروهای پلیس میباشند. اینها همه نشاندهنده آن است که مسئولان دولتی ما در همه ردهها امروزه تمایل روزافزون به افزایش تعداد خانوادههای تک والدینی دارند. [۱۱] فرانک فورتسنبرگ و آندرو چرلین نویسندگان کتاب «خانوادههای از هم گسیخته» خاطر نشان کردهاند که حدود ۸۰٪ طلاقها، یک طرفه بوده و یکی از زوجین همچنان متمایل به حفظ بنیان خانواده خود بوده است. نمیتوان پذیرفت که پیمان ازدواج به سادگی با پذیرش دو طرف از هم فرو میپاشد. تحقیقات حاکی از آن است که با حضور فرزندان در خانواده، در اغلب شرایط مادران، خواهان طلاق میگردند تا آنجا که بین ۶۷ تا ۷۵ درصد از این طلاقها از سوی مادران مورد پافشاری قرار میگیرد. فمینیستها و وکلای طلاق گزارش مینمایند که تعداد این طلاقها به ۹۰٪ نیز میرسد. در برخی خشونت، خیانت همسر و عدم پرداخت نفقه دخالت دارند، اما در اکثر موارد مسائلی نظیر عدم وجود تفاهم و یا تمایل به پایان زندگی مشترک اشاره میگردد. اما باید دانست که آثار سوء طلاق بر روی کودک در سطح جامعه نیز باید مورد توجه قرار گیرد. استفان باسکرویل بر این باور است که سیستم کنونی طلاق در ایالات متحده آمریکا و برخی دیگر از کشورهای غربی نه تنها ناعادلانه بلکه اصولا به گونهای بنیادین فریبکارانه و نامشروع است.
برای همه کسانی که از «فرهنگ حاکم بر طلاق» صحبت میکنند. این حقیقت چندان پوشیده نیست که امروزه اکثریت مردم جامعه ما با این هدف، پیمان زناشویی میبندند که روزی آن را زیر پا بگذارند. «خسته شدن از همسر»، «ناامیدی از بروز تغییر در همسر» و یا «تمایل به تغییر همسر» از جمله عواملی هستند که موجت گسست بنیان خانواده در ایالات متحده آمریکا میشوند. [۱۲]
مگان ویلیامسن جامعهشناس و محقق آمریکایی در زمینه مسائل اجتماعی بسیاری از تغییرات ایجادشده در جامعه در این دوره را در تحلیل افزایش آمار طلاق مؤثر میداند، به عنوان مثال او اشاره میکند به اینکه از لحاظ قانونی ما شاهد جهشی در طلاق مبتنی بر اقدام به طلاق بدون نیاز به تقصير - طلاق به صرف درخواست یکی از طرفین - بودیم. این تغییر به اعتقاد بسیاری از افراد «حمایت قانون از هنجار تعهد همیشگی به زندگی زناشویی» را از میان برداشت. طلاق بدون نیاز به تقصير، تعبیری حقوقی بود که درخواست طلاق را به لحاظ قانونی سادهتر و بیدردسرتر کرد. بنابراین تعداد بیشتری از افراد، آن را به عنوان یک انتخاب عملی در نظر گرفتهاند. برخی معتقدند که این تعبیر حقوقی و قانونی، زوجین را از احساس مسئولیت برای اجرای وظایف اخلاقی و هنجاری خود دور کرد و بنابراین باعث ایجاد طلاقهای بیشتر گردید. به طور کلی در جوامع غربی در این دوره شاهد کاهش قابل توجه جمعگرایی و توجه به اجتماع و افزایش اساسی فردگرایی هستیم. اینها صرفاً بخشی از عوامل دخیل در افزایش نرخ طلاق در دوران حاضر است.[۱۳]
منبع
جزوه کلاسی: آقای دکتر چراغی
پانویس
- ↑ (دیوید جی ایرز، همان، ص۶۱ )
- ↑ (سید محمد كمال سروریان، همان، صص ۲۲۷-۲۲۶، به نقل از: Www.Telegraph.co.uk/html/context)
- ↑ (کارولین گراگليا، همان، ص۱۲۸، به نقل از: Lenorc J. Weitzman, Thc Divorce Revolution: The Unexpected Social and Economic Consequences for Women and Children in America, New York, The Free Press, 1902 p. 360)
- ↑ (منبع پیشین، صص ۱۲۹-۱۲۸)
- ↑ ( ویلیام گاردنر، همان، ص۸۹)
- ↑ ( مگان ویلیامسن، همان، صص ۵۷-۵۶)
- ↑ (منبع پیشین، صص۵۳-۵۴)
- ↑ (دیوید جی ایرز، همان، ص۶۲)
- ↑ (کارولین گراگليا، همان، ص۱۴۷، به نقل از : Mary Ann Glendon, Abortion and Divorce in Western Law, Cambridge, Mass, Harvard Univrsity Press, 1987)
- ↑ (Stephan Baskerville)
- ↑ (استفان باسکرویل، «بحران خانواده در صنعتی به نام طلاق»، ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۴۶، اسفند ۱۳۸۵، صص ۳۱ و ۳۳)
- ↑ (منبع پیشین، صص ۳۲ و ۳۶)
- ↑ (مگان ویلیامسن، همان، صص ۵۳-۵۲)