هویت زنان

از ویکی‌جنسیت

فرایند برساخت هویت زنان در جریان طلاق و بازاندیشی در تقدس خانواده و قبح طلاق به خصوص در جوامعی چون ایران که همچنان قائل به تقدس نهاد خانواده است، نه صرفا به عنوان قبحی اخلاقی بلکه عامل خسران برای زنان پنداشته می‌شود تحولات ساختاری جوامع در گذار از وضعیت سنتی به مدرن، به تغییراتی گسترده در سطح ارزش‌های حاکم بر جامعه می‌انجامد از مهم‌ترین این تغییرات ارزشی می‌توان به برآمدن اصولی اخلاقی چون خودمختاری و فردیت تأکید کرد که در نظام فلسفی امانوئل کانت تبیین شده اند.این پژوهش نشان می‌دهد که چگونه طلاق می‌تواند به تحقق اصول اخلاقی دکر شده و هویت شخصی مبتنی بر آن منجر شود.

هویت زنان
الگوی جعبه اطلاعات مقالات
نویسندگان زهرا آقاجانی، جهانگیر جهانگیری، عبدالعلی لهسایی زاده
عنوان مقاله فرایند برساخت هویت زنان در جریان طلاق: بازاندیشی در تقدس خانواده و قبح طلاق
نام مجله توسعه اجتماعی
سال چاپ بهار 1396، دوره یازدهم
شماره مجله شماره 3، صفحات 129 تا 166
امتیاز مقاله علمی - پژوهشی

چارچوب مفهومی پژوهش

خودمختاری، هویت شخصی و رهایی از انقیاد در جامعه مدرن

آنتونی گیدنز، «ظهور ساختارهای نوین هویت شخصی» را از اساسی ترین ویژگی‌های جامعه‌ی مدرن می‌داند. به گفته‌ی او هویت شخصی یا "خود" مفهوم منفعلی نیست که صرفا تحت تأثیرات بیرونی شکل گرفته باشد. منظور از «خودمختاری» همان اصل اساسی است که كانت متأثر از روسو آن را Autonomy" نامیده و شالوده‌ی حیات اخلاقی انسان می‌انگارد.

طبق برداشت کانت، خودمختاری آن است که انسان‌ها در زندگی خود منقاد هیچ ارادهای برتر از قانون اخلاقی درون شان نباشند و رها از هرگونه انقیاد آزادی راستین خود را چنان تجربه کنند که مهر تأییدی باشد بر تحقق «اراده» و «خواست» فردیشان. اشاره ی میل به برساخته شدن هویت مجعولی است که شالودهی آن نه خودمختاری و اراده و فردیت زن، بلکه جایگاه فرودست زن و وابستگی آن به خواست و قدرت مردان است.

این رابطه ی مبتنی بر وابستگی که میل از آن به انقیاد یاد می‌کند، از قضا از سوی زنان مورد مطالعه‌ی این پژوهش نیز بارها مورد اشاره قرار گرفته است. نتایج پژوهش حاضر نشان می‌دهد که تحول جامعه از سنتی به مدرن، در عین تداوم تبعیض علیه زنان، امکانات بسیاری پیش روی آنان برای تعریف هویت شخصی و کسب خودمختاری قرار داده است. در این میان همچنان بسیاری از زنان به نفع بازتولید جایگاه فرودست خود عمل می‌کنند و از آنچه به زعم خودشان وابستگی عاطفی به مردان است رهایی نمی‌یابند. بدین ترتیب همواره بخشی از چرخه‌ی انقیاد توسط خود زنان تقویت می‌شود.

پیشینه پژوهش

  • تحقیقات داخلی

استیوارت هال پنج نتیجه‌ی مهم آموزهی مرکززدایی از سوژه را در علوم اجتماعی چنین می‌شمارد بازخوانی آثار مارکس به ویژه در دهه‌ی ۱۹۶۰، کشف ناخودآگاه از سوی فروید، توجه به ساختار زبان از سوی سوسور، وارد شدن به مفهوم قدرت از سوی فوکو و بالاخره جنبش‌های معاصر زنان، همجنس گرایان، رنگین پوستان و سایر اقلیت‌ها که همگی تحت عنوان سیاست‌های هویتی (یک هویت برای یک جنبش) شناخته می‌شوند. در پژوهشی تحت عنوان: بازتعریف خود و ساخت هویت در میان زنان پس از طلاق؛ که با اتخاذ رویکردی کیفی و تکنیک مصاحبه‌ی عمیق نیمه ساختار یافته با هجده زن طلاق گرفته به دنبال فهم چالش‌های هویتی زنان پس از طلاق و نحوه‌ی بازتعریف «خود» و ساخت «هویت» جدید در میان آنان بوده است. پژوهش «مقایسه‌ی منزلت‌های هویت بین فردی زنان و مردان متأهل با توجه به وضعیت طلاق عاطفی، که به شکل گیری هویت و نقش آن در برقراری روابط صمیمانه در ازدواج پرداخته است. شمسایی و همکاران (۱۳۸۵)، پژوهشی تحت عنوان: نقش احساس هویت و هوش هیجانی در رضایت زناشویی؛ انجام دادند. نتایج این تحقیق حاکی است که احساس هویت و هوش هیجانی در افرادی در افرادی که رضایت زناشویی بالا و پایین دارند متفاوت است.

  • تحق‌یقات خارجی

در میان پژوهش‌های خارجی می‌توان به موراد زیر اشاره کرد: تجانس سبک هویتی در زوج‌های متأهل (کوک و جونز، ۲۰۰۲)، بر اساس رویکرد روانشناختی اریک اریکسون در مورد رضایت که در روابط صمیمانه‌ی دوران بزرگسالی کسب می‌شود انجام گرفته است. ارتباطات ناهماهنگ و خودتحقق بخشی در ازدواج (وگر، ۲۰۰۵)، به دنبال رابطه‌ی میان ارتباطات و بازنگری خود در ازدواج است.

جامعه آماری پژوهش

گر چه ارائه‌ی ویژگی‌های دموگرافیک نمونه‌ی پژوهش در پژوهش های کیفی نمی‌تواند به تنهایی معنادار باشد و گاه یادآور مقتضیات روش های کمی است در این پژوهش به سراغ ۲۱ نفر از زنان طلاق گرفته رفته‌ایم که در رشته های علوم اجتماعی در دانشگاه‌های تهران تحصیل کرده و به طبقه‌ی متوسط شهری تعلق دارند. گروه اخیر با اینکه از زندگی زناشویی خود ظاهرأ رضایت داشته‌اند، تجربه‌ی طلاق را توفیقی اجباری در تحقق استقلال اقتصادی و عاطفی و احساس عزت نفس توصیف کرده‌اند که با حسی از قدرت و رضایت از خویش توأم بوده است. اعلام رضایت از زناشویی گاه به دلیل هراس از دشواری‌های غیر قابل انکار پس از طلاق صورت می‌گیرد. لازم به ذکر است که این پژوهش در شکلی محدودتر بر روی برخی از زنان مراجعه کننده به بهزیستی شیراز نیز انجام شده است. این زنان با سرمایه ی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پایین تر عمدتا از طلاق ناراضی بوده‌اند.

روش شناسی پژوهش

تأملاتی در انتقاد از پوزیتیویسم نظریه زمینه‌ای

این پژوهش براساس نظریه‌ی زمینه‌ای» صورت گرفته است که می‌توان آن را نظریه ی مبتنی بر داده‌های عینی یا بررسی مبتنی بر زمینه ی عینی پژوهش توصیف کرد. بر اساس این نظریه، پژوهش در علوم اجتماعی باید از مشاهده در زمینه‌ی تحقیق و به دور از فرضیات آغاز شده و به استنتاج فرضیه از بطن مشاهدات بیانجامد. اساس این نظریه مبتنی بر اصلی پوزیتیویستی است که در تاریخ عقاید به آموزه‌های فرانسیس بیکن در علوم طبیعی و اگوست کنت در علوم اجتماعی نسب می‌برد.

یافته‌های پژوهش

بخش مهمی از مقولات به دست آمده از مصاحبه با زنان مورد مطالعه‌ی این پژوهش نشانگر نارضایتی آنان از نقض تشخص و فردیت شان در زندگی زناشویی است .

  • مواجهه با مسأله هویتی و استراتژی‌های حل مسأله

زنان مورد مطالعه‌ی این تحقیق در باز تعریف و بازسازی هویت خویش بر این امر صحه گذاشته‌اند که زندگی سراسر حل مسأله است. بر سیاق ادبیات نظریه‌ی زمینه‌ای، آن پدیده ی مرکزی که روایت زندگی زنان حول آن شکل گرفته، همانا مواجهه ی با خود به شیوهای مسأله آمیز بوده است که به واسطه‌ی وقوع شرایطی در روند عادی و مألوف زندگی روزمره، تعاریف موجود آنان از هویت شخصی را با پرسش مواجه کرده و منجر به ایجاد «مسأله ای هویتی» شده است.

با عطف نظر به گفتار کانت در مقوله ی خودمختاری و نیز به تأسی از تفکیک ارزشمند میل، میان عمل آزادانه و قدرت ورزانه و نیز تفکیک نیچه از اقدام کنشگرانه و واکنشی، استراتژیهای زنان در حل مسأله‌ی هویتی و کسب رضایت از خویش را می توان به شکل زیر مقوله بندی کرد:

  1. کنش معطوف به ساخت ارزش های فردی در موقعیت (زمان ، مکان ،تجربه):استراتژی کنشی
  2. کنش معطوف به نمایش قدرت: استراتژی واکنشی

زندگی زنان پس از طلاق از دیدگاه جوامع مختلف

پژوهش حاضر گواه واقعیت تعارض گونه ای منوط بر اینکه درچنین جوامعی، به واسطه‌ی افزایش فرصت‌های ممکن برای ساختن خویش و برخلاف تلقی رعب‌آور غالب، طلاق نه تنها به خسران زنان نیانجامیده، بلکه در شرایطی خاص به تحقق یکی از بنیادی‌ترین و ارزشمندترین اصول اخلاقی در زندگی آنان نیز راه برده است. منظور، اصلی است که به تأسی از امانوئل کانت آن را«خودمختاری» می‌نامیم. مراداز خودمختاری محوریت اراده و خواست فردی زنان در تعریف مقوله‌ای است که آنتونی گیدنز آن را«هویت شخصی» در جامعه‌ی مدرن می‌نامد.این خودمختاری و هویت شخصی تعریف شده براساس آن مهم‌ترین عامل ارزشی و فرهنگی است که باعث می‌شود زنان، به تعبیر جان استوارت میل، ازانقیاد مردان و قوانین پدرسالارانه به درآیند.

براساس این مفاهیم نظری ‌خودمختاری از دید کانت، هویت شخصی از منظر گیدنز، و انقیاد زنان از منظر میل ‌مسأله‌ی مقاله‌ی حاضر این است که زنان چگونه پس از طلاق در مقایسه با زندگی زناشویی به شأن و منزلتی انسانی دست یافته‌اند که مایه‌ی رضایت خاطر آنان از زندگی فردی و اجتماعی‌شان شده است.

زنانی کلیشه‌های موجود نسبت به طلاق را گاه هولناک تر از واقعیت آن توصیف می‌کردند. خانواده به زعم بسیاری از زنان مهم‌ترین ابزار انقیاد آنان بوده است و طلاق اغلب آخرین و تنها راه برای رهایی. هیچ یک از زنان طرف گفتگوی ما طلاق را نخستین یا بهترین راه کسب استقلال ندانسته‌اند،اما قاطبه‌ی آنان آن را راهی به سوی رهایی توصیف کرده‌اند.


کسب قدرت در دو شکل در میان زنان این پژوهش محقق شده است: قدرت مبتنی بر خودمختاری و برخاسته از امکان آزادانه‌ی تحقق دو صورت دیگر از استراتژی‌ها نیز شامل کنش‌های مقاومتی و انفعال که هر دو در رده‌ی ارزش‌های فردی و قدرت مبتنی بر واکنش به حضور سالارانه‌ی مردان در زندگی.دستگاه فلسفی کانت در مقایسه با بنیان‌های نظری هگلی و مقوله دیالکتیک آن که آبشخور فکری بسیاری از جنبش‌های فمینیستی است، بنیانی انسانی‌تر، رهایی بخش تر و قدرت افزا تری خواهد بود.


فمینیسم پساساختارگرای مبتنی بر دیالکتیک میان من و دیگری به شکلی وارونه بیش از آنکه موجب به رسمیت شناختن دیگری برای معنادهی به تجربیات زیسته باشد، بیشتر به شکلی سیستماتیک در همدستی با وضعیت موجود، زنان را بیش از پیش به مردان، پدران، فرزندان و یا هر دیگری ذکور دیگری وابسته می‌سازد. مفهوم خودمختاری کانت در پیوند با روشنگری و ویژگی بارز و اساسی آن یعنی عقلانیت، کلید اصلی فهم دستاوردهای این پژوهش بوده است.

کلمات کلیدی

خودمختاری، هویت شخصی، طلاق، جامعه‌ی مدرن، نظریه‌ی زمینه‌ای.

منابع